دخترونه
 
 
شنبه 28 آذر 1398برچسب:, :: 21:44 ::  نويسنده : ترانه

Image result for ‫عکس های دختر چیست موجودیست که فقط‬‎ 

Image result for ‫عکس ول کام‬‎



پنج شنبه 3 دی 1394برچسب:, :: 14:38 ::  نويسنده : ترانه

ترو جون جدتون نظر بدید گنده هم               

 

نوشتم قشنگ

 

ببینید حالا نظر ندید تا من

 

میدونم باشمافریاد



چهار شنبه 2 دی 1394برچسب:, :: 22:9 ::  نويسنده : ترانه



شنبه 28 آذر 1394برچسب:, :: 21:56 ::  نويسنده : ترانه

Image result for ‫عکس های اگه نظر ندی‬‎



شنبه 28 آذر 1394برچسب:, :: 21:55 ::  نويسنده : ترانه
شنبه 28 آذر 1394برچسب:, :: 21:55 ::  نويسنده : ترانه

آهاي دختر سرزمين من . . .

اخ ببخشيد باز جنسيتت را فراموش کردم !
پسر سرزمين من ,
معلوم هست کجايي خيلي وقت است تو را گم کرده ايم
ديروز داشتي مردانه در ميدان ميجنگيدي . . .
امروز داري توي آرايشگاه ها ابرو بر ميداري ، مو رنگ ميکني ، دماغت را سربالا ميکني . . .
اهاي پسر سرزمين من . . .
دختراااااااااااااااااااان سرزمين من نياز به مردي دارند که محکم باشد ، قوي باشد در سختي ها ، در دشواري ها همراه و هميارشان باشد انقدر قوي باشد که همه دنيا در برابرش کم بياورد . . .بازوهای تو هر چه قدر هم که بزرگ باشد تا وقتی احساس قوی بودن به کسی ندهد بی فایده است
هیکل عضلانی ات تا وقتی آغوش و پناه محکم یک خانواده نباشد هیچ معنایی ندارد
تنت را با دفتر نقاشی ات اشتباه نگیر
تو قرار است پدر بشوی
نه اینکه کم بیاوری و برای مطرح بودن خودت را شبیه زن ها کنی
فراموش کردی خودت را
متفاوت نباش مرد باش
مردانگی ات را به دست که سپرده ای
نگاه کن این روزها در خیابان همه زن شده اند
دختر ها زنند مردها زنند
اهای پسر سرزمین
کمی اهسته برو
به كجا چنين شتابان....



ادامه مطلب ...


شنبه 28 آذر 1394برچسب:, :: 21:53 ::  نويسنده : ترانه

 

شخصیت کارتونی ماه تولد دخترها:

شخصیت کارتونی ماه تولدتان
 
فروردین : راپونزل
 
شخصیت کارتونی ماه تولدتان
 
اردیبهشت : بل
 
شخصیت کارتونی ماه تولدتان
 
خرداد : دخترک کبریت فروش
 
شخصیت کارتونی ماه تولدتان
 
تیر: شنل قرمزی
 
شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

مرداد : فیونا

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

شهریور : آناستازیا

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

مهر : بند انگشتی

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

آبان : زیبای خفته

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

آذر : سفیدبرفی

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

دی : سیندرلا

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

بهمن : آلیس در سرزمین عجایب

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

اسفند : پری دریایی

 

شخصیت کارتونی ماه تولد پسرها:

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

فروردین : هرکول

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

اردیبهشت : ژان وال ژان

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

خرداد : پت

تیر: مت

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

مرداد : شرک

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

شهریور : رابین هود

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

مهر : پسرشجاع

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

آبان : لوک خوش شانس

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

آذر : سوباسا ازارا

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

دی : بت من

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

بهمن : تارزان

 

شخصیت کارتونی ماه تولدتان

 

اسفند : علی بابا

 

 


ادامه مطلب ...


شنبه 28 آذر 1394برچسب:, :: 21:52 ::  نويسنده : ترانه

داستان عاشقانه زیبا دخترک شانزده ساله

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدش متوسط بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدش متوسط بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد بقیه داستان ها در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


شنبه 28 آذر 1394برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : ترانه
شنبه 28 آذر 1394برچسب:, :: 21:50 ::  نويسنده : ترانه

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید نظر فراموش نشه و توی نظر سنجی شرکت کنید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دخملوونه و آدرس th666666.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت: